بی تویک روز در این فاصله ها خواهم مـرد

                      مثل یک بیت ته قافیه ها خـــــواهم مـــــــرد

تو که رفتــی همـــه ثانیه ها سایـــــه شدنـد

                      سایــه در سایـــه آن ثانیه ها خــواهم مـــرد

شعلــه هـا بـــی تو زبی رنگی دریــــا گفتند

                      مــوج در مـــوج این خاطره ها خواهم مــرد

گـــــم شدم در قـدم دوری چشمــان بهــــــار

                     بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

گاهی باید آرزوهایـــت را مثل قاصدک بگذاری کف دستت

 و بسپاریشان به دســت باد

تا بــروند و سهم دیگران شوند….

با خودم عهد کرده ام که دیگر به کسی دل نبندم ،

خوب میدانم نه کسی برایم "او" میشود

نه من برای کسی "من"

ﺑﭽــــﻪﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻓﮑـــﺮ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻓﻘـــﻂ ﺯﻧﺒــــﻮﺭﻫﺎ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﻨـــﺪ

ﺑـــــــﺰﺭﮒ ﺷﺪﻡ …

ﺩﯾـــﺪﻡ، ﺷﻨﯿـــﺪﻡ، ﺭﻓﺘــــﻢ، ﺁﻣـــﺪﻡ …

ﻭ ﯾــــﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘــــﻢ ….

ﻧــــﻪ، ﺁﺩﻣــــــﻬﺎ ﻫﻢ ﻧﯿــــﺶ ﻣﯿﺰﻧﻨـــﺪ …

ﻫﺮ ﭼﻘـﺪﺭ ﺻﻤﯿــــــﻤﯽ ﺗﺮ، ﻋﺰﯾــــﺰﺗﺮ …

ﻧﯿﺸﺸـــﺎﻥ ﺳـــــﻤﯽ ﺗــــﺮ …!

وقتی دلت خسته شد

دیگر خنده معنایی ندارد

فقط می خندی تا دیگران غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند

وقتی دلت خسته شد

دیگر حتی اشکهای شبانه هم آرامت نمی کنند 

گریه میکنی چون به گریه کردن عادت کرده ای

وقتی دلت خسته شد

دیگر هیچ چیز آرامت نمیکند

بجز دل بریدن و رفتن....

گاﻫﯽ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻓﯿﺰﯾﮏ ﻋﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﺪ!!

ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻪﺍﻭ ﻧﺰﺩکتر میشوی ، ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ!

ﻫﺮﭼﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ اش ﺑﯿﺸﺘﺮ می ﺷﻮﺩ ، ﺑﺰﺭﮒ تر ﺑﻪ ﻧﻈﺮ می ﺭﺳﺪ!

ﭼﺸﻢ ﻣﯽﺑﻨﺪﯼ ، می ﺑﯿﻨﯿـَش...!

ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ، ﻧﯿﺴﺖ...!

ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﯾﺪﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ، ﺻﻤﯿﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﮕﻮ...

حالا که نیستی ،

پرنده ای آمده است

در حوالی همین باغ روبرو…

هیچ نمی خواهد

فقط می گوید :

کو کو…!!!

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری...

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی.

چون زمانی که از دستش بدی.

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید...

دیگراز این شهر میخــواهم سفــر کنــم…

چمــدانم را بسته ام…

اگر خـــدا بخواهــد امــروز میـــروم…

نشسته ام  منتظر قطـــار…

اما نه در ایستـــگاه…

روی ریل قطــار

این گونه است حال من…

با غم ها می سازم…

باکنایه ها می سوزم…

به آدم هایی که مرا شکستند لبخند می زنم…

لبخندی تـــلخ

خداوندا…

می شود بگویی کجای این دنیا جای من است؟؟؟؟

از تـو و دنـــیایی که آفریدی

فقط در اعماق زمین اندازه یه قـبر

فقط یک قبـر…

در دور تـرین نقطه جـهان می خواهم

خدایا خـسته ام خسته....

دنیا کوچکتر از آن است که گمشده ای را در آن یافته باشی

هیچکس اینجا گم نمیشود!

آدمها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند.

یکی در مه ...      یکی در غبار..

یکی در باران....     یکی در باد…     و بیرحم ترینشان در برف....

آنچه بر جا می ماند رد پایی است و خاطرهایی که هر از گاه پس می زند

مثل نسیم، پرده های اتاقت را....